«انَّ لِلحُسَینِ مُحَبَّة مَکنونَة فی قُلوب المُؤمِنین»
«انَّ لِلحُسَینِ مُحَبَّة مَکنونَة فی قُلوب المُؤمِنین»

«انَّ لِلحُسَینِ مُحَبَّة مَکنونَة فی قُلوب المُؤمِنین»

#روایت_اربعین ما غریبه نیستیم

#روایت_اربعین

ما غریبه نیستیم

رسیدیم به کربلا. وارد خانه محل اقامت که شدیم، سه عکس به دیوار زده بودند که توجه‌مان را جلب می‌کرد. کلیددارمان گفت که عکس‌های کوچک، فرزندانِ شهیدِ عکس بزرگ هستند. دو جوانی که در جنگ ایران و عراق شهید شدند. حالا دیگر این خانه هم غریبه نبود. عراقی‌ها در تمام مسیر ثابت کرده بودند که ما غریبه نیستیم. مهمان هم نیستیم، بلکه همه برادریم.

موقع رفتن به حرم، جمعیت موج می‌زد. روی پله‌های باب القبله متوقف شدیم. قبل از سفر مدام شنیده بودم که اربعین وقت زیارت نیست و یک‌ریز جواب داده بودم که هر کس سهم خودش را دارد و آن شب در چند قدمی آرزوی چندساله، منتظر سهم خودم بودم. مادرم اشاره کرد که برویم و سحر برگردیم.

با ناامیدی برگشتم تا به نیت همه‌جای حرم در را ببوسم و برویم؛ که صدایی شنیدم. درست در روبروی ما، چند نفر از خدام با تلاش در بزرگی را باز کردند.

انگار یک نفر به رویم آغوش گشوده بود! همان که یک عمر محتاج دیدنش بودم. دیگر هیچ صدایی نمی‌شنیدم..!

ساجده شاکری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.