«انَّ لِلحُسَینِ مُحَبَّة مَکنونَة فی قُلوب المُؤمِنین»
«انَّ لِلحُسَینِ مُحَبَّة مَکنونَة فی قُلوب المُؤمِنین»

«انَّ لِلحُسَینِ مُحَبَّة مَکنونَة فی قُلوب المُؤمِنین»

روایت_اولین_اربعین خاطره ای از مخاطبان هیچ وقت نتوانستم غیر از اربعین کربلا بروم...

روایت_اولین_اربعین

خاطره ای از مخاطبان

هیچ وقت نتوانستم غیر از اربعین کربلا بروم...

پدر من کاروان عتبات دارند. یعنی ماهی ۱ بار به زیارت کربلا میروند و من خیلی راحت میتوانستم از چندین سال قبل به پابوسی آقا بروم.

ولی همیشه از ته دلم آرزو می‌کردم و از عمه سادات می‌خواستم به سخت‌ترین شکل ممکن طلبیده شوم. نمی‌دانم چرا این‌طوری دوست داشتم. ولی دلیل اصلی‌ام حرکت اسرای کربلا و سختی‌های راه بزرگواران آل‌الله بود که چنین خواستی را به دلم انداخت.

می‌خواستم وقتی وارد کربلا شدم، با خستگی باشد. برای همین هیچ‌وقت با پدرم و با هواپیما نرفتم.تا این‌که به سرم زد اربعین بروم. هیچ‌کس اجازه نداد.‌ نه پدرم نه مادرم و نه حتی اساتیدم. دقیقا ۳روز قبل از اربعین امتحان میان‌ترم فوق‌العاده مهم برای درسم داشتم و حتی استادم هم اجازه غیبت ندادند.

دلم بدجور گرفته بود که سر کلاس استادم گفتند این‌قدر پکر نباش. برو به شرطی که من را هم دعا کنی. ولی به دوستانت نگو. امتحانت را بعدا می‌گیرم.باید بگویم به سمت خانه در حال پرواز بودم. یادم است چهارشنبه اربعین بود. استاد دوشنبه هفته قبلش به من اجازه داد. رسما امیدی برای ویزا و بلیط نداشتم چون وقتم خیلی کم بود.

وقتی آمدم خانه، اخبار گفت جاماندگان اربعین حسینی می‌توانند تا ساعت ۲۴ امشب در سایت اربعین ثبت‌نام کنند. اگر بگویم از خوشحالی نمی‌توانستم حتی با کامپیوتر کار کنم دروغ نگفتم. ثبت‌نام کردم و به طور خیلی عجیبی هم ویزایم آماده شد.

خیلی دیر راه افتادیم. جمعه‌ شب رفتیم ترمینال آزادی و با یک اتوبوس همراه پدرم راهی مهران شدیم. از مهران تا ۱۰کیلومتر بعد از مرز پیاده رفتیم تا با ماشین‌ها به نجف برسیم.

از پدر اجازه گرفتیم که به زیارت پسرانش برویم زینب‌وار و زینبی‌گونه… هرچند دیر رسیدیم و فقط روز اربعین آن‌جا بودیم. ولی هیچ‌وقت نتوانستم غیر از #اربعین کربلا بروم.در آن سفر لحظه به لحظه وجود خدا را حس می‌کردم.

روایت ارسالی از: خانم فاطمه

ArbaeenIR

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.