«انَّ لِلحُسَینِ مُحَبَّة مَکنونَة فی قُلوب المُؤمِنین»
«انَّ لِلحُسَینِ مُحَبَّة مَکنونَة فی قُلوب المُؤمِنین»

«انَّ لِلحُسَینِ مُحَبَّة مَکنونَة فی قُلوب المُؤمِنین»

#روایت_اربعین خاطره‌ای از مخاطبان اربعین بدون مرخصی!

#روایت_اربعین

خاطره‌ای از مخاطبان

اربعین بدون مرخصی!

آن سال اصلا قصد کربلا رفتن نداشتم ولی همه چیز یهویی شد. گذرنامه از قبل داشتم. رفتم سراغ ویزا. ویزای من خیلی سریع تر از بقیه رسید.

من معلم هستم. آن سال تا روز سه‌شنبه کلاس داشتم. ظهر روز سه‌شنبه که کلاسم تمام شد، وسایلم را برداشتم و رفتم لب جاده( اولین پیاده‌روی‌ام بود وتنها رفتم)

از شهر ما تا مرز هفت-هشت ساعت فاصله هست که باید دو سه کورس می‌رفتم. ولی چند دقیقه گذشت که یک ماشین دربست آمد و تا مرز رفتم. کاملا اتفاقی... شب رسیدم مرز و رد شدم و فردایش رسیدم نجف. زیارت کردم و شروع کردم به پیاده‌روی که البته قسمت آخرش را با ماشین رفتم.

خلاصه سه‌شنبه که حرکت کرده بودم، چهارشنبه نجف بودم. شب جمعه رسیدم کربلا. زیارت کردم و روز جمعه برگشتم و صبح شنبه به موقع رسیدم مدرسه بدون مرخصی!

هیچ‌کس باور نکرد که منی که قصد سفر نداشتم، بدون مرخصی رفتم و برگشتم و به پیاده‌روی هم رسیدم! ( خودم هم هنوز باور ندارم و این شیرینی پیاده‌روی اربعین برای اولین بار را هنوز حس می‌کنم.)

روایت #ارسالی از: سجاد مرادی

ArbaeenIR

www.arbaeen.ir

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.